زمانی یک تهیهکننده فیلم که توانسته بود بیش از ۱۰۰ میلیون آلبوم بفروشد و فروش فیلمهایش نیز به بیش از یک میلیارد دلار رسیده بود، در مورد مطالعه کردن توصیهای به من کرد که بهترین توصیه زندگیام بود. او روزی به من گفت،: «رایان، زیاد خواندن به درد نمیخورَد. برای برداشتن قدمهای بزرگ، باید طوری بخوانی که بتوانی رهبری کنی».
منظورش این بود که در دورانی که کسی زحمت مطالعه به خودش نمیدهد، شاید فکر کنید همینکه زحمت میکشید و دستتان سمت کتابی میرود کاری کردهاید کارستان. شاید هم واقعاً شاهکار کردهاید اما خب اینکه کافی نیست. خواندن برای رهبری کردن یعنی به خودتان فشار بیاورید کتابهایی را بخوانید که از سطح درک و سواد شما بالاترند. مخلص کلام اینکه، آیا کتابهایی را دیدهاید که انگار یک کلمهاش را هم نمیفهمید؟ اینها دقیقاً همان کتابهایی هستند که یک رهبر باید بخواند. برای پیشرو بودن و یادگیری باید با مغزتان مانند ماهیچه رفتارکنید یعنی با چالشبرانگیزترین و سنگینترین موضوعات دستوپنجه نرم کنید.
به نظر من این یعنی سراغ موضوعاتی بروید که سررشتهای در آن ندارید و آنقدر با آنها گلاویز شوید تا عادت خواندن کتابهای ساده از سرتان بیفتد. بجای خواندن فریدمن، فینمن بخوانید، عوض کتابهای حوزه کسبوکار، زندگینامه بخوانید و عوض آثار معاصر، بروید سراغ آثار کلاسیک. عمل کردن به این توصیه برای من که معجزه کرد: ۱۹ سالم بود که در هالیوود مسئول اجرایی بودم، در ۲۱ سالگی مسئول بازاریابی یک شرکت سهامی عام شدم، و در ۲۴ سالگی بر روی ۵ کتاب پرفروش کارکرده و کتاب خودم را نیز به بزرگترین ناشر جهان فروختم. درست است که درس و دانشگاه را رها کردهام اما بهترین اساتید جهان را در اختیار دارم: کتابهای دشوار.
آپارتمان من پر است از اینجور کتابها که فکر نمیکردم حتی یک کلمهاش را هم بفهمم. به این راحتیها نمیشد از آنها سردرآورد اما من توانستم با این ترفندها بفهممشان. و این پروسه قبل از اینکه حتی لای کتاب را باز کنید شروع میشود.
پیش از خواندن نخستین صفحه
۱ـ از قالب تفکر مدرسهای بیرون بیایید
روش مطالعهای که در مدرسه به شما یاد میدهند غلط است چون فقط به درد امتحان دادن میخورد. آزمونها هم اغلب اصلاً کاری به این ندارند که شما از موضوع سردرمیآورید یا اصلاً اهمیتی به آن میدهید یا نه. فقط به درد این میخورند که ثابت کنند شما زحمت خواندن مطلب را به خود دادهاید. سادهترین راه آزمون گرفتن هم پرسیدن چند سؤال از شما درباره چند چیز از متن است. این عادات ملکه ذهنمان میشوند. اما یادتان باشد: حالا دیگر برای دل خودتان مطالعه میکنید.
فرض کنیم دارید کتاب تاریخ جنگ پلوپونز را میخوانید. اصلاً لازم نیست یادتان بماند که چه زمانی نزاعی بین کورنت و کورکورا درگرفت، یا اینکه چه کسی آتش جنگ بین آتن و اسپارت را روشن کرد. (خودم هم برای نوشتن این قسمت مجبور شدم نام این مکانها را چک کنم، فقط یادم بود با «ک» شروع میشدند). چیزی که باید یادتان بماند این است که از این ماجرا چه میتوان آموخت. هر چیزی را بهجز پیامی که از متن میگیرید و اینکه چگونه آن را در زندگیتان اعمال کنید فراموش کنید.
۲ـ اول بروید سراغ پایان
بهمحض اینکه کتابی را در دست میگیرم، مستقیم آخر داستان را میخوانم. چه اهمیتی دارد؟ هدف شما از خواندن کتاب این است که بفهمید «چرا» چنین اتفاقی افتاد، اینکه «چگونه» اتفاق افتاد در درجه دوم است.
باید آخر داستان را همان اول بفهمید—یا اصلیترین اظهارات و ادعاهای کتاب را بدانید—زیرا باعث میشود بهتر بتوانید بر روی دو هدف اصلیتان متمرکز شوید: ۱) چه میخواهد بگوید؟ ۲) با آن موافقید یا نه؟ نباید وقتی دارید ۵۰ صفحه نخست کتاب را میخوانید به دنبال کشف مطالب و معانی باشید؛ نباید وقتتان بر سر این تلف شود که بفهمید اصلاً نویسنده میخواهد چه بگوید؟ در عوض، باید توانتان صرف این شود که بفهمید آیا درست میگوید؟ و چگونه میتوانید از آن به نفع خود استفاده کنید؟ مضاف بر اینکه اگر بدانید قرار است چه اتفاقی بیافتد، همان بار اول که کتاب را میخوانید میتوانید از نشانهها و سرنخها سردربیاورید.
۳ـ نقد و بررسیها را بخوانید
از کسانی که کتاب را خواندهاند بپرسید، ببینید به نظرشان کدام قسمتش مهمتر بوده است. همه نقد و بررسیها را از آمازون گرفته تا نیویورکتایمز بخوانید تا هم بتوانید به اهمیت فرهنگی اثر پیببرید و هم بفهمید دیگران چه نگاهی به آن داشتهاند. اگر از مضمون و بنمایه اصلی اثر آگاه باشید، میتوانید از پیش منتظرشان باشید و از روند داستان لذت ببرید.
شروع خواندن کتاب
۴ـ مقدمه، پیشگفتار، یادداشتها و دیباچه را بخوانید
بله، بله میدانم. من هم اعصابم به هم میریزد وقتی میبینم از یک کتاب ۲۰۰ صفحهای، ۸۰ صفحهاش مقدمه مترجم است، اما همانها هم مهم هستند. هر وقت سرسری از این قسمت رد شدم، مجبور شدم برگردم و دوباره از اول بخوانم. مقدمه را بخوانید، اصلاً هر چیزی را که قبل از صفحات اصلی کتاب نوشته شده بخوانید، حتی یادداشتهای ویراستار در پایین صفحه. این کار زمینه مساعدی را در شما ایجاد میکند و کمکتان میکند با دانش بیشتری به سراغ کتاب بروید. این را بدانید: برای اینکه بتوانید کتابی بالاتر از سطح فکری و دانشتان بخوانید، باید از هر چه به دستتان میرسد استفاده کنید. از همین چیزهایی هم که به کتاب ساختار و رنگ و لعاب میبخشد سرسری رد نشوید.
۵ـ جستجو کنید
اگر قصدتان این است که بخوانید تا بتوانید رهبری کنید، احتمالاً به کلمات یا مفاهیمی برخواهید خورد که تا بحال به چشمتان نخورده است. طوری برخورد نکنید انگار میفهمید چه میگوید، دنبال معنیاش بگردید. من از دیکشنری دیفاینر استفاده میکنم یا با استفاده از گوشیام ویکیپدیا را چک میکنم. وقتی کتاب تاریخ نظامی را میخوانید، داشتن درکی از میدان نبرد معمولاً به کار میآید. ویکیپدیا واقعاً به درد کمک به درک چشمانداز موردنظر میخورد. یکبار سعی کردم چند کتاب درباره جنگهای داخلی بخوانم اما گیر کردم. اما پس از تماشای ده ساعت از مستندهای کِن بِرنز، درک آن کتابها برایم مثل آب خوردن شده بود (یافتن معنی چیزها هم بهآسانی همین تماشای تلویزیون است). بااینهمه، روی نام شهرها و اینکه چگونه نوشته میشوند وسواس به خرج ندهید. باید به دنبال پیام اصلی باشید: نتیجه.
۶ـ متن را علامتگذاری کنید
من عاشق ماژیکهای هایلایت یا علامتگذاری هستم. از هر متنی که خوشم بیاید آن را علامتگذاری میکنم؛ این علامتها باعث میشوند درباره آن متن فکر کنم و بدانم که مهماند. وقتی ماژیک ندارم، گوشه پایین صفحه را تا میکنم. (گوشه همه صفحات کتاب فرگمنتس نوشته هراکلیتوس را تا کردم). اگر نیاز باشد معنی چیزی را پیدا کنم، گوشه بالایی صفحه را تا میکنم و بعداً به سراغش میروم. همیشه یک خودکار همراه دارم و هر فکر، احساس، یا مسئلهای مرتبط با متن را که ببینم مینویسم. بهتر است این افکار یا ایدههای ناب تا از سرمان نپریدند همان لحظه نوشته شوند.
پس از خواندن کتاب
۷ـ دوباره بخوانید
من برای هر کتابی که میخوانم همین برنامه را اجرا میکنم. پسازاینکه کتاب را تا آخر خواندم، یکی دو هفته صبر میکنم و بعد برمیگردم سراغ کتاب، اما این بار با کارتهای ایندکس ۶*۴. هر قسمتی از متن را که علامتگذاری کرده بودم روی این کارتها—با دست—مینویسم. کمی عجیب به نظر میرسد اما این یک روش قدیمی است که خیلیها از توبیاس وولف گرفته تا مونتانیه تا ریموند چندلر از آن استفاده میکردند (به گفته چندلر: «وقتی زحمت میکشید و آن کلمات را مینویسید، بهتر میتوانید از آنها استفاده کنید»). سپس به هر کارت، موضوعی اختصاص داده و آن را در جعبه کارتهای ایندکسم بایگانی میکنم و پس از چهار یا پنج سال نتیجه چه میشود؟ هزاران کارت با دهها موضوع مختلف—از عشق گرفته تا آموزش و جوک و مرگ. هرگاه به کمک نیاز دارم یا به دنبال حل مشکلی در رابطه با کسبوکار هستم، برمیگردم سراغ این بایگانی حکمتها. این کارتها سرمایهای بیبدیلاند.
۸ـ کتاب بعدی را پیدا کنید
سعی میکنم همیشه به این قانون کوچک عمل کنم. در هر کتابی که میخوانم، سعی میکنم کتاب بعدیام را از میان پاورقیها یا کتابشناسی انتخاب کنم. اینگونه میتوانید دانش خود را در یک موضوع گسترش دهید و یک موضوع را تا منبعش دنبال کنید. با استفاده از سرویس ویش لیست آمازون لیستی از کتابهایی که میخوانید تهیه کنید. ماه قبل کتابی در مورد روانشناسی تکاملی خواندم و متوجه شدم تقریباً ۸۰ درصد از منابع کتاب را قبلاً خوانده بودم.
۹ـ بکار بگیرید
حتماً دلیلی دارد که یک متن را علامتگذاری میکنید. اگر قصد ندارید نقلقولها را به خاطر سپرده و استفاده کنید، اصلاً چرا تایپشان میکنید؟ در صحبتهایتان از آنها استفاده کنید. در مقالات، ایمیلها، نامهها و زندگی روزمرهتان به آنها اشاره کنید. اگر این کارها را نکنید پس چگونه میخواهید درکشان کنید؟ هر چه راههای رضایتبخشتری برای ابراز دادههایی که جمعآوری کردهاید بیابید، انگیزه بیشتری برای بایگانی مطالب بیشتر پیدا میکنید. از آنها در گزارشی که مینویسید استفاده کنید، وقتی اوضاع بر وفق مرادتان نیست بروید سراغشان و با خواندنشان اندکی آرام گیرید. بالاخره یکطوری از آنها استفاده کنید.
نتیجه: همهاش به شما بستگی دارد
البته هیچکدام از این کارها به این سادگیها هم نیستند. مردم همیشه از من میپرسند این کتابهایی که با خودم به این طرف و آن طرف میبرم کتابهای مدرسهاند؟ چون پر از یادداشت، علامت و صفحات تاشدهاند. آخر چرا کسی باید برای چیزی که برای خودش انجام میدهد اینهمه وقت بگذارد؟
چون از انجامش لذت میبرم، چون این تنها چیزی است که مرا از جهالت و نادانی میرهاند. همین روشها باعث شدند سالها از هم سن و سالانم پیش باشم. اینگونه میتوانید دستتان را روی زانوی خودتان بگذارید و وارد عمل شوید، بجای اینکه دست روی دست بگذارید و منتظر شوید یک مربی خصوصی به شما بگوید چه کنید و چه نکنید. البته هزینهبر هم هست. من هزاران کتاب خریدهام و ساعتها وقت صرف یادگیریشان کردهام. اما فکر میکنید گذراندن دوره ارشد مدیریت کسبوکار چقدر هزینه دارد؟ شرکت در سخنرانیهای تد چطور؟ به نظر من حکمتی که در کتب جاودان ۵۰۰۰ سال گذشته نهفته است خیلی بیشتر از یک یا دو کنفرانس است—اگر دل بدهید و سخت کار کنید.
پس امتحانش کنید: تحقیق کنید، با جدیت مطالعه کنید و بیهوده بر سر جزئیات وسواس به خرج ندهید، و بعد سعی کنید هرچه آموختهاید را بهکارگیرید. وظیفهتان بهعنوان رهبر همین است. به نظر من، متوجه خواهید شد که قادرید خیلی بیش از بهاصطلاح سطح درکتان مطالعه کنید و مردم هم از شما پیروی خواهند کرد. اگر برای کتابها وقت بگذارید، آنها نیز همانگونه که پترارک—نویسنده بزرگ و کتابخوانی سیریناپذیر میگوید، جبران میکنند: «کتابها شعفی به شما میبخشند که تا مغز استخوانتان نفوذ میکند. آنها با ما سخن میگویند، مشورت میکنند و دوستیای پرشور و جاودانی با ما برقرار میکنند». از این سفر لذت ببرید.
مطلب بسیار مفیدی بود ممنون از وقتی که گذاشتید برای این متن